جدول جو
جدول جو

معنی رخنه گاه - جستجوی لغت در جدول جو

رخنه گاه
(رَ نَ / نِ)
جای رخنه. قسمتی از دیوار حصار که در آن رخنه و شکافی پدید آید. (یادداشت مؤلف) :
به پیش اندر آرد بر آن رخنه گاه
همیدون پیاده همه کینه خواه.
فردوسی.
ز بهر عمارت در آن رخنه گاه
بسی مالشان داد جز برگ راه.
نظامی.
بنه چون درآرد بدان رخنه گاه
هوا نیز یابد در آن رخنه راه.
نظامی.
ستادند گردان آهن کلاه
چو سد سکندر در آن رخنه گاه.
عبداﷲ هاتفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنه گاه
تصویر بنه گاه
جای بنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده گاه
تصویر خرده گاه
فرورفتگی بالای سم اسب که حلقۀ بخو را در آنجا می بندند، بخولق
فرهنگ فارسی عمید
(دَ مَ / مِ)
محل دخمه. مقبره. دخمه دان:
که این قادسی دخمه گاه منست
کفن جوشن و خون کلاه منست.
فردوسی.
بآیین کفن کردش و دخمه گاه
وزآنجایگه رفت نزد سپاه.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ گَ)
رخنه کننده. شکافنده. رخنه ساز. کافنده:
رخنه گر ملک سرافکنده به
لشکر بدعهد پراکنده به.
نظامی.
چو نیست سایه ز پستی بنای ذوق مرا
چه غم که چرخ به دیوار عیش رخنه گر است.
واله هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جای لباس و اثاث و اسباب، جای هلاک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ / نِ)
جایگاه بنه: جمعی را از معارف اسیر کردند و خلقی را به شمشیر آوردند و ساز و بنه گاه ایشان بتاراج دادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 187)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
میدان جنگ و جنگ گاه. (آنندراج). میدان جنگ و کارزار و جای خصومت و نزاع. (ناظم الاطباء). رزمگاه. دارالحرب. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گرانمایه دستور گفتش به شاه
نبایدت رفتن بدان کینه گاه.
دقیقی.
بترسم که گر بار دیگر سپاه
به جنگ اندر آید در این کینه گاه.
فردوسی.
که گر من شوم کشته بر کینه گاه
شما کس مپایید پیش سپاه.
فردوسی.
بدو گفت تا من بدین کینه گاه
کمر بسته ام با دلیران شاه...
فردوسی.
یکی با من ایدربدین کینه گاه
بگردد به گرز گران کینه خواه.
فردوسی.
کدامین دلاور که در کینه گاه
به پیشانیش کرد یارد نگاه ؟
اسدی
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ دَ / دِ)
چاک دار. (ناظم الاطباء). شکاف دار. سوراخ دار، عیب دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مابین کتف و بن گردن. عاتق. (یادداشت مؤلف). نواحی شانه: النکب، درد که اشتر را گیرد در شانه گاه. (یادداشت مؤلف بنقل از دهار)
لغت نامه دهخدا
(رَ ضِ / ضَ)
ظاهراً جایگاه سبزه و چمن. باغستان. چمنزار:
بود در روضه گاه آن بستان
چمنی بر کنار سروستان.
نظامی.
روضه گاهی چو صد نگار در او
سرو و شمشاد بیشمار در او.
نظامی.
چشم او را که مهر مازاغ است.
روضه گاه برون این باغ است.
نظامی.
، مقبره. گور:
از کوه درآمدی چو سیلی
رفتی سوی روضه گاه لیلی.
نظامی.
کردند چنانکه داشت راهی
بر تربت هر دو روضه گاهی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
کنایه از لب و دهان معشوق. (آنندراج) :
که مهر از خنده گاه شیشه بردار
ز ابر خشک لعل تر فروبار.
حکیم زلالی (از آنندراج).
فکرت او خنده گاه دوست را ماند بدانک
چون خلیل از نار گلبرگ رطیبش یافتم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
بندگاه سر دست و پای اسب و استر و خر و امثال آن باشدکه چدار و بخاو بر آن نهند و ریسمان بر آن بندند. (از برهان قاطع) (از آنندراج). موضع بالای سم اسپ و استر و خر و امثال آن باشد که چدار و اشکیل بر آن بندند. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). خردگاه ستور آنجای که پای بند بدان بندند و بمیخ استوار کنند. (یادداشت بخط مؤلف). رسغ. (منتهی الارب). حذاله. (ربنجنی). وظیف. ثنّه. آنجای از دست و پای که استخوانهای بسیار بدانجاست. (یادداشت بخط مؤلف) :
برون کند خرد از خرده گاه لهوشکال
فروکشد طرب از طره جای عیش لگام.
ابوالفرج رونی.
عرن، درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا شود. (منتهی الارب) ، آنجای از مچ دست و پای که استخوانهای خرد (سمسمانیات) دارد. مچ دست. مچ پای. (یادداشت بخط مؤلف). مفصل میان ساعد و کف که استخوان خرد بسیار در آنجاست. (یادداشت بخط مؤلف).
- خرده گاه ساق، قسمت نازکتر از ساق پا و خود ساق پا. (از ناظم الاطبا).
، آن جای از سینۀ شتر که در وقت خوابیدن بر زمین نهد و آن مانند کف پای او شده باشد. خردگاه. (برهان قاطع). مخدّم. مخدّمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ)
آنجای از شرمگاه که از آنجا برند. آن قسمت از پوست شرم کودک که در ختان برند. غلفه. حشفه. (از یادداشتهای مؤلف) ختنه جای
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
خانقاه. بقعۀ اهل صلاح و خیر و صوفیه. رجوع به ’خانقاه’ و ’خانگاه’ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخته گاه
تصویر اخته گاه
خایه کش خانه جایی که در آن دام رابی خایه گردانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روضه گاه
تصویر روضه گاه
باغ گلستان، بهشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روضه گاه
تصویر روضه گاه
باغ، بهشت
فرهنگ فارسی معین
صاحب خانه
فرهنگ گویش مازندرانی